معیار |
||||||
|
ظهور مهدى منتظر و رجعت
برخى ناآگاهان چنین پنداشتهاند که ظهور حضرت مهدى (عج) پس از غیبت همان رجعت است، در حالیکه چنین نیست. زیرا غیبت از نظر شیعه جز زندگى آن حضرت در این جهان ماده به صورت یکفرد ناشناخته چیز دیگرى نیست و شیعه حضرت مهدى را زنده مىداند و در انتظار ظهور حضرتش بسر مىبرد. اما رجعت به معنى زنده شدن گروهى از مؤمنان و کافران وبازگشت آنان به دنیاست و به هیچ روى با غیبت ارتباط ندارد. روایات رجعت در کتاب شیعه موجود است و هر کس با مراجعه به آنها در مىیابد که هیچگاه در هیچ روایتى، قیام امام عصر را رجعت نخواندهاند و هرگز کسى آن حضرت را مرده نمىداند تا ظهورش را بتوان رجعت خواند.
گذشته از این، اگر رجعت همان انتظار ظهور منجى باشد، نباید شیعه را به خاطر داشتن چنین اعتقادى نکوهش کرد، چرا که برخى از فرق اسلامى - حتى از اهل تسنن - نیز بر این عقیده بوده و چشم براه ظهور شخصیتى از نسل رسول گرامى هستند.
خلاصه آنکه: مسأله رجعت و ظهور امام عصر (ع) دو رویداد مستقل از یکدیگرند، که یکى از آن دو (قیام حضرت مهدى) مورد تأیید همه فرق اسلامى بوده (اعم از اینکه متولد شده و هم اکنون زنده است و یا در آینده دیده به جهان خواهد گشود) و دیگرى (رجعت) که چنین نیست و فقط شیعى مذهبان درباره آن بحث و گفتگو کردهاند. البته بر اساس روایات موجود، بین ظهور مهدى منتظر و وقوع رجعت پیوند زمانى وجود دارد، ولى این پیوند هرگز نشانه اتحاد و یگانگى دو مسأله نمىباشد.
نکته دیگرى که از توضیح آن ناگزیریم، این است که:
هرگاه ظهور پس از غیبت را رجعت بنامیم، باید در دو مورد بنابر نظر اهل تسنن به رجعت قائم شویم:
1- شکى نیست که حضرت موسى به حکم آیه «و واعدنا موسى ثلاثین لیلة...» 17 مدت چهل شبانه روز ازقوم خود جدا شد و دور از انظار آنان زندگى کرد، آنگاه پس از سپرى شدن چهل روز به میان قوم خود بازگشت .
2- طبرى و ابن سعد و دیگران چنین گزارش مىدهند: «هنگامى که رسول خدا دعوت حق را لبیک گفت، خلیفه ثانى از جاى برخاست و فریاد برآورد که: چند تن ازمنافقان پیامبر را مرده مىپندارند. بخدا سوگند آن حضرت نمرده است، بلکه نزد پروردگار خود رفته است همانگونه که موسى بن عمران به آستان خدا شتافت و چهل شب از دیده مردم پنهان بود، سپس نزد ایشان بازگشت در حالیکه مردم او را مرده مىخواندند. قسم به خدا، رسول گرامى باز مىگردد و آنگاه دستها و پاهاى کسانى را که به حضرتش نسبت مرگ دادند، جدا خواهد نمود» 18 البته وى پس از گفتگوئى کوتاه با ابوبکر نظر خود را پس گرفت و رحلت پیامبر را باور کرد؛ اما این عبارت نشان مىدهد که ظهور پس از غیبت محال نیست .
در فرازهاى آینده به بررسى براهین عقلى و نقلى بر امکان رجعت و سازگارى آن با معارف اسلامى مىپردازیم و موارد چندى از وقوع بازگشت به دنیا در زمانهاى گذشته را مورد بررسى قرار داده دلائل تحقق آن را در زمان آینده، ذکر مىکنیم .
امکان رجعت از دیدگاه عقل
پیش از آنکه به دلائل قرآنى و حدیثى رجعت بپردازیم، قبلاً امکان چنین پدیدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىکنیم و آنگاه به سراغ قرآن مىرویم.
نخست باید دانست که مسأله رجعت به جهان مادى با مسأله حیات مجدد در روز رستاخیز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پدیده همگون هستند، با این تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قیامت به وقوع مىپیوندد؛ اما در قیامت همه انسانها برانگیخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىکنند. بنابراین کسانى که امکان حیات مجدد را در روز رستاخیز پذیرفتهاند، باید رجعت را که زندگى دوباره در این جهان است ممکن بدانند؛ و از آنجا که روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شریعت خود مىدانند، بناچار باید امکان رجعت را نیز بپذیرند.
معاد از نظر یکفرد مسلمان معاد جسمانى عنصرى است ،یعنى روح آدمى به همین بدن مادى عود مىکند. حال اگر چنین بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به این جهان قبل از قیامت نیز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ چرا که امر محال در هیچ زمانى انجامپذیر نیست .
براى آنکه کمى گستردهتر سخن بگوئیم، یادآور مىشویم که انسان تنها از چند عنصر مادى ترکیب نیافته، بلکه حقیقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشکیل مىدهد که حیات وى به وجود همین روح بستگى داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخیز به بدن باز مىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است که مورد پذیرش همه فلاسفه الهى و پیروان شرایع آسمانى بوده از نظر دلائلى عقلى و دریافتهاى فطرى قابل قبول است و قرآن نیز در این زمینه با صراحت سخن مىگوید. براهین اثبات وجود روح بیش از آن است که در اینجا منعکس گردد، ولى براى خواننده عزیز فقط یک دلیل وجدانى را مطرح مىکنیم و آن اینکه:
هر فردى از افراد انسان، افعال و کارهاى خود را به خویش نسبت مىدهد و مىگوید: گفتم، شنیدم، دیدم و... حرف «میم» که در آخر این کلمات قرار گرفته همان واقعیت انسان است که در زبان فارسى از آن به «من» تعبیر مىکنند. آیا این «من» همان بدن انسان است و انسان واقعیتى جز بدن ندارد، و حقیقت زندگى جز آثار مادى بدن و واکنشهاى فیزیکى و شیمیائى مغز و سلسله اعصاب چیز دیگرى نیست؟
به عبارت دیگر: آیا روح و روان جز بدن انسانى و انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگرى نیست؟ و با بطلان این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتى از انسان جز یک مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟
طرفداران این نظر از اصول «ماترلیسم» الهام مىگیرند. در این مکتب انسان به ماشینى مىماند که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزاء ماده نیروى تفکر و درک در او پدید آورده و با پراکندگى اجزاء، آثار تفکر وحیات به کلى نابود مىشود.
در برابر این نظر، نظر دیگرى است که فلاسفه بزرگ جهان، بویژه حکماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصیل که واقعیت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پیراسته است، معتقد گردیدهاند و بر وجود این جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدبر و اندیشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در میان آن همه دلائل، دلیل روشنى دارند که چون جنبه همگانى دارد، ما آن را نقل مىکنیم:
هر انسانى ناخودآگاه اعضا بدن و حتى خود بدن را به واقعیت دیگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگوید: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. یک چنین انتساب در حالت ناخودآگاه حاکى از آن است که هر فردى خود را به واقعیت دیگرى به نام «من» وابسته مىداند که در پشت پرده شخصیت ظاهرى و مادى او قرار گرفته است و همه کارها ،اعضاء و حتى بدن خود را به آن نسبت مىدهد».19
خداوند هنگامى که چگونگى آفرینش انسان را بازگو مىکند، از دمیدن روح در وى یاد کرده به لحاظ ارج و عظمت این پدیده غیر مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرماید:
«الذى احسن کل شى خلقه و بدأ خلق الانسان من طین ..20.، ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع والابصار والافئدة. 21
آن کسى که هر چه را آفرید، نیکو قرار داده وآفرینش انسان را از خاک آغاز کرد...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خویش در وى دمید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
در هر صورت، وجود روح مجرد ازنظر همه مسلمانان، قطعى و انکارناپذیر است و نیازى به ذکر دلیل و برهان ندارد. بنابراین برهیچکس پوشیده نیست که آدمى با فرا رسیدن پیک اجل از میان نمىرود،بلکه تنها ارتباط بدن وى با روح قطع شده حیات مادى از کالبد او رخت بر مىبندد. روح هرگز نمىمیرد و مرگ جز گسسته شدن پیوند روح از بدن چیز دیگرى نیست، و این گستگى تا روز رستاخیز ادامه دارد و در آن هنگام که خداى قادر قاهر همه آفریدگان را زنده مىکند، بار دیگر این روح به بدن بازگشته و جسم بیجان حیات دوباره مىیابد.
اینک مىگوئیم: با توجه به آنکه بین رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حیات مجدد و آفرینش نوین و به دیگر سخن پیوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امکان رجعت اثبات مىگردد، زیرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذیرفته شده.
تا اینجا امکان عقلى رجعت از دیدگاه یکفرد مسلمان کاملاً آشکار گشت. اکنون وقت آن رسیده است که به دلایل قرآنى و حدیثى بپردازیم.
بازگشت به دنیا در امتهاى پیشین
یکى از دلائل امکان رجعت، بلکه یکى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنیا در امم گذشته است که قرآن برخى از آنها را بیان فرموده است. از این آیات مىتوان دریافت که بازگشت مردگان به دنیا امرى است ممکن و قابل قبول که با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. بدیهى است که هدف ازآوردن این آیات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امم پیشین چیز دیگرى نیست. هر چند میان رجعت نزد شیعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهایى وجود دارد که در احادیث مربوط به رجعت نقل شده است به دیگر سخن: آیاتى که بازگشت افراد از امتهاى گذشته را به دنیا اثبات مىکند، گویاى آن است که رجعت محال نیست و به صورت کم رنگ، در امم پیشین وجود داشته است. و بنابراین قائلین به رجعت، سخن عجیب و غریبى نگفتهاند. اکنون آن موارد ازنظر خواننده عزیز مىگذرد:
1- زنده شده گروهى از بنى اسرائیل:
«و اذ قلتم یا موسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون 22.
و بیاد آورید آن زمان را که گفتید: اى موسى ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه خداوند یکتا را آشکار ببینیم، پس صاعقه شما را در گرفت در حالیکه مىنگریستید. سپس شما را بعد از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزارى کنید .
در این آیات به داستان گروهى از پیروان حضرت موسى(ع) اشاره شده که خواستار دیدار خدا بودند و چنین خواسته ناروائى سبب نزول عذاب بر آنان گردید و به مرگ ایشان انجامید، ولى خداوند آنان را حیات دوباره بخشید. مفسران معتقدند که این آیات درباره هفتاد نفر از قوم بنى اسرائیل نازل شده است، همانا که براى میقات پروردگار برگزیده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گردیدند:
و اختار موسى سبعین رجلاً لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایاى. 23
موسى هفتاد نفر ازمردان را براى میقات ما برگزید، پس چون لرزش شدید آنان را در گرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ایشان را پیش از این هلاک مىکردى.
مىبینیم که در آیه یاد شده به روشنى از مرگ و زنده شدن شمارى از انسانها گفتگو به میان آمده است، اما براى توضیح و اطمینان بیشتر گفتار برخى از مفسران را مىآوریم:
بیضاوى در تفسیر «انوار التنزیل» مىنویسد: «مقید کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آنروست که گاهى انسان بعد از بیهوشى یا خواب برانگیخته مىشود (که آن را نیز بعث مىگویند)، ولى اینان در اثر صاعقه حیات خود را از دست داده بودند».24
زمخشرى در «کشاف» مىنویسد: «صاعقه آنان را میراند و این مرگ یک شبانه روز به طول انجامید» 25
محمد بن جریر طبرى به نقل از مفسران نخستین اسلام چون سدى مىگوید: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگیخته شدند و به مقام پیامبرى رسیدند». 26
جلال الدین سیوطى در تفسیر «الدرالمنثور» و تفسیر «الجلالین» بر همین معنى تأکید ورزیده و برانگیختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن»، تعبیر مىکند.27
ابن کثیر معتقد است که این گروه در اثر صاعقه مردند، پس آنگاه خدا ایشان را زنده کرد تا به حیات خود ادامه دهند. 28 فخر رازى نیز در تفسیر کبیر خود همین نظر را پذیرفته است.29
مفسران شیعه مانند شیخ طوسى در تبیان و شیخ طبرسى در مجمع البیان نیز بر همین عقیدهاند، و بطور کلى تتبع در کتب تفسیر گویاى آنست که همه نویسندگان کتب تفسیر همگام با مفسران نخستین قرآن مانند قتاده، عکرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنى اسرائیل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرموده براى دومین بار آنان را به دنیا باز گرداند.
در این میان تنها یکى از نگارندگان جدید را مىبینیم که در کتاب تفسیر خود به توجیه آیه پرداخته و برخلاف همه صاحبنظران و پژوهشگران مطالبى را بیان داشته است. او مىنویسد: «مراد از برانگیختن در این آیه، گسترش نسل کسانى است که در اثر صاعقه مردند؛ چرا که گمان مىرفت به سبب این مرگ نسل ایشان نیز منقطع گردد، امإ؛ّّ خداى یگانه بر آنان منت نهاد و بازماندگانشان را فزونى بخشید تا شکرگزار نعمتهاى حق باشند و مانند پیشینیان خود ناسپاسى نکنند».30
این سخنان یک نوع تفسیر به رأى بیش نیست که رسول گرامى همگان را از آن بازداشت، زیرا این جمله را که «ثم بعثناکم من بعد موتکم» 31 به دست هر عرب زبان یا فرد آشنا به زبان عرب بدهید، مىگوید مقصود آن زنده کردن پس ازمرگ است، و معنائى غیر از این به ذهن کسى خطور نمىکند. تنها این مورد نیست که این جمله چنین مفادى دارد، بلکه در قرآن موارد دیگرى نیز دیده مىشود که کلمه «بعث» همراه «موت» یا پس از آن ذکر شده است. حال آیا این مفسر محترم حاضر است تمام این آیات را بهمین طریق تفسیر و تأویل کند؟
اینک سه مورد از آیات یاد شده را مىآوریم:
الف: قرآن درباره منکران رستاخیز مىفرماید:
و اقسموا بالله جهد ایمانهم لایبعث الله من یموت 32
و با تمام توان سوگند یاد کردند که خدا مردگان را بر نمىانگیزد.
ب: درباره روز قیامت مىفرماید:
و الموتى یبعثم الله ثم الیه یرجعون33
خدا مرگان را بر مىانگیزد، سپس بسوى او بازگردانده مىشوند.
ج: و از زبان کافران حکایت مىکند:
ولئن قلت انکم مبعوثون من بعد الموت لیقولن الذّین کفروا انْ هذا الا سحرمبین. 34
و هرگاه بگوئى که شما بعد از مرگ برانگیخته مىشوید، آنانکه کفر ورزیدند خواهند گفت: این سخن جز سحرى آشکار نیست.
به راستى آیا با وجود این آیات و آیات دیگر جائى براى توجیه نویسنده «المنار» باقى مىماند و آیا او دلیلى بر این تأویل خود مىتواند ارائه دهد؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]
تعداد بازدید:48496 |
||
امروز:107 دیروز :41 |
||
پیوندهای روزانه
|
||
درباره خودم |
||
لوگوی خودم |
||
|
||
آرشیو |
||
اشتراک |
||
|